کالبد شکافی هیجان ورزشی و ناسیونالیسم گنگ افغانی

517981240

نود و سه سال از آنچه استقلال افغانستان ناميده مي شود، مي گذرد؛‌اما هنوز مردماني كه یکجا جنگيده بودند تا استقلال قلمرو زيستي يا اصطلاحا وطن خود را به دست آورند، درگير چالش هاي بزرگ هويتي هستند. اين مردمان بيش از هر زماني انسجام طبيعي خود را از دست داده اند و براي نجات، شتابان و هيجان زده در پي بازسازي هويت خويشند.

همين چند روز پيش مسابقات المپيك لندن سبب شد تا ميليون ها شهروند افغانستان هماهنگ،‌ همزمان و همدل به تلويزيون خيره شوند و برد و باخت قهرمان خود را فارغ از گرايش مذهبي، زباني و نژادي يك "حيثيت ملي" تلقي كنند. اما پرسش اين است كه ريشه اين هيجان و ناسيوناليسم گنگ كجاست؟ آيا افغانستان يك ملت دارد؟ آيا شهروندان افغانستان بي آن كه بدانند "ملت بودن" را فقط كوتاه و كمرنگ در مسابقات المپيك تجربه كرده اند؟

افغانستان؛ سرزمين بي ملت؟

افغانستان حداقل يك قرن است كه تلاش مي كند تا در كنار پروسه دولت سازي، به ملت سازي نیز بپردازد؛‌اما همواره اين كشور در تاريخ معاصر خود براي نيل به چنين آرمان هايي ناكام بوده است. این کشور در مقاطعی از تاریخ معاصر خود توانسته است دستگاه بروکراسی را با نام "دولت" تجربه کند؛ نظام های شاهی، کمونیستی، اسلامیستی و دموکراتیک در یک قرن گذشته با میکانیزم های مختلف، و با میزان مشروعیت متفاوت توانسته بودند برخی از "کالاهای سیاسی" را از قبیل امنیت و ثبات به عنوان شرط های اساسی "دولت بودن" تامین نمایند؛ اما با این هم، این کشور بارها "دولت ناکارآمد"(failed state) را تجربه کرده است.

افغانستان حداقل در چهار دهه گذشته دولت ناکام داشته است. بنابر يك تعريف، "دولت ناكام به دولتي گفته مي شود كه موسسات آن در ارائه كالاي سياسي مثبت به شهروندانش در سطحي ناكارآمد باشد كه احتمالا باعث تضعيف مشروعيت و موجوديت خود دولت گردد"(R.I.Rotberg, 2003 and A. von Bogdandy; R. Wolfrum, (eds), 2005, p.580)با این لحاظ، دولت افغانستان هم اكنون با كمك حدود نيم ميليون نيروي مسلح (حدود 350 هزار داخلي و 140 هزار خارجي) نمي تواند حداقل امنيت را در پايتخت كشور برقرار نمايد.

از آنجايي كه "دولت کارآمد" شرط لازم و ضروري ملت سازي می باشد، افغانستان در پروژه ملت سازي نيز ناكام بوده است. هرچند دو مفهوم "دولت سازي" و "ملت سازي" غالبا به طور مترادف و دركنار هم به كار مي روند، اما از لحاظ معنايي تفاوت دارند؛ دولت سازي به مفهوم "حكومتداري" يا فن مديريت دولتي نزديك است؛ در حالي كه "ملت سازي" به مفهوم بزرگتري اشاره مي كند كه عناصر معنوي، مانند هويت فرهنگي در آن برجسته هستند. افغانستان دقيقا در ايجاد همين مفهوم يعني "هويت فرهنگي" در جغرافياي مشخص خود با شكست روبرو بوده است (Scott, 2007, p.3).

اين كشور نه با تلاش هاي سركوبگرانه عبدالرحمن خان توانست ملت بسازد؛ نه با اصلاحات ملايم اماني. افغانستان نه در حكومت چهل ساله ظاهرشاه ملت بودن را تجربه كرد؛ نه در كودتاها و جدل اسلامگرايان. به گفته جی. اسکات، دولت می تواند با مداخله خارجی ایجاد شود -آنچنانی که در بالکان و بسیاری از کشورهای جهان رخ داد- اما ملت سازی یک روند داخلی است. به این معنا که شهروندان و دولت یک جغرافیای معین باید معمار "هویت فرهنگی" جمعی باشند و عناصر آن را انتخاب کنند.

در افغانستان اما به نظر می رسد که رژيم ها با گرايش ها و روش هاي متفاوت در صد سال گذشته همواره از شكل گيري يك هويت فرهنگي چند عنصري جلوگيري كرده و سعي نموده اند تا هويت خطي و تك عنصري بسازند. هویتی که نتوانسته است چتر فراخی براي تمام مليت هاي افغانستان باشد و سبب شده است تا ديگر اقوام و خرده فرهنگ ها اندك اندك حساب خود را جدا كنند.

كونراد شتر، افغانستان شناس آلماني در مورد ملت – دولت سازی در افغانستان مي گويد: "خاندان حاكم پشتون، كه توسط هند برتانيايي بر مسند نشانده شده بود، عناصر پشتوني را در مفهوم دولت- ملت استفاده كرد [...] سياست خاندان حاكم الگوهاي نژادي را كه به وجود آمده بودند به منظور دسترسي به كالاهاي عمومي (منابع دولتي) و دفاتر مورد استفاده قرار داد" (Schetter, 2002, p.3).

به همین لحاظ، افغانستان در کنار دولت ناکارآمد، ملت ناکارآمد را نیز تجربه کرده است. يكي از نشانه هاي "ملت ناکارآمد" يا ناموفق، نبود هويت واحد در بين شهروندان يك قلمرو مشخص است. به عبارت ديگر، "مفهوم ملت ناكارآمد (شكست خورده) در كشورهاي چند- اجتماعي تشديد مي شود. در اين كشورها، هر اجتماع خود را به تنهايي بر اساس دين، طبقه، زبان و يا نژاد جداگانه تعريف مي كند"(A. von Bogdandy; R. Wolfrum, (eds), 2005, p.285).

چند فرهنگي؛ راز موفقيت ملت سازي نوین

مفهوم ملت سازی در اواخر قرن 19 و 20 میلادی به معنای یکرنگ سازی جوامع بود. در ترکیه، ایران، عراق و دیگر کشورها، ملت با همگون سازی و اختراع ارزش های ملی و با فشار ایجاد می شد. رضا خان و آتاترک برای ایجاد ملت باید اقلیت ها را در کشورشان سرکوب می کردند، یکی از زبان ها را به عنوان زبان رسمی تلقین می نمودند و حتا نوع لباس و پوشش را یکرنگ می ساختند؛ کاری که امان الله از عهده آن نبرآمد و اصلاحاتش عقیم ماند. اما حالا، صد سال بعد، مفهوم ملت و روش ملت سازی تغییر کرده است. در بامداد قرن بیست و یک، خرده فرهنگ ها در ملت سازی عنصر اصلی هستند و حتا گاه یک خرده فرهنگ، خود یک ملت را می سازد. دیگر نمی توان کردها را درعراق و یا ازبک ها و ترکمن ها را در افغانستان نادیده گرفت.

حس كمرنگ ناسيوناليسم افغاني در بازي هاي المپيك و فوران هيجان به خاطر دومين مدال برونز تاريخ اين كشور دو باور را تقويت مي كند؛ اول این که پذيرش خرده فرهنگ ها و ايجاد مجال براي همه گروه های اجتماعي مي تواند ابزاري شود تا ابتدايي ترين حس ناسيونالیسم و یا به عبارت بهتر، وطندوستی در بين تمام شهروندان افغانستان شكل بگيرد. دوم این که ممکن است مفهوم "ملت" به طور طبیعی در بین شهروندان افغانستان وجود داشته باشد.

افغانستان و ملت طبیعی؟

به نظر می رسد جامعه افغانستان آن گونه که رژیم های حاکم در صد سال گذشته مرزبندی کرده اند، قابل تفکیک نیست. به عنوان مثال همه هزاره ها شیعه نیستند؛ آن گونه که همه پشتون ها، پشتو زبان نیستند؛ و یا همه تاجیک ها در سنی مذهب نیستند.

جامعه افغانستان اختلاط فرهنگی و نژادی پیچیده یی دارد که به مرور زمان به یک "یک تعادل" اجتماعی انجامیده است. ایستادن و تمرکز بر یکی از این خرده فرهنگ ها نه تنها نمی تواند دیگر خرده فرهنگ ها را – به دلایل کثرت و تنوع – منزوی کند؛ بلکه اندک اندک خود منزوی می شود.

شهروندان افغانستان انسان هاي عادي هستند با روزمرگي هاي عادي؛ صبح ها به مزرعه و كار مي روند و عصر برمي گردند. روابط اجتماعي آنها با اهالي كوچه و گذر ساده و روشن است. زندگي در مسير همواري در حركت است و گاهی فقط اتفاقات كوچك مثل سنگريزه آن را تكان مي دهد. شهروندان افغانستان انسان هاي عادي هستند تا هنگامي كه مورد هجوم يك "كنش" سياسي هدفمند و "تمامیتخواه" (توتالیتر) قرار نگيرند؛ آن وقت ناخودآگاه تكه تكه مي شوند و همسايه خود را كه 30 سال با هم زندگي كردند، پشتون مي نامند و همسايه كوچه پشتي را هزاره؛ و حتا یکباره به یاد می آورند که برخی از خویشاوندانشان از تباری دیگر و یا مذهبی دیگرند.

واكنشي كه منجر به چنين دسته بندي در ذهن شهروند افغانستاني مي شود اين است كه او بيدرنگ در برابر يك واكنش از پيش تعريف ناشده قرار گرفته و مجبور است حالت تدافعي بگيرد. مجبور است به سپرهاي دفاعي كهن پناه ببرد و تلاش مي كند تا زير نام مذهب، دين، منطقه،‌نژاد و زبان خود را به گروه بزرگتري بچسپاند تا متلاشي نشود. این "کنش" سیاسی هدفمند که سمی در راستای ملت سازی در افغانستان بوده، همواره از سوی اقتدار حاکم صورت گرفته است.

نتیجه

افغانستان قرن 21 نمي تواند يكرنگ باشد. اگرچه در تاريخ صد سال گذشته بارها تلاش شد تا نظام هاي توتاليتر با از بين برداشتن خرده فرهنگ هاي افغانستان، يك الگوي تكرنگ و يكنواخت را به عنوان "هويت ملي" ‌بقبولاند؛ اما اين گرايش شكست خورده است.  شكست اين گرايش تا حدي به سبب تغييرات اجتماعي شديد در درون جامعه افغانستان و بيشتر به دليل موج جهاني شدن رخ داده است. دوران مفاهيم ملت – دولت سازي كلاسيك كه استوار بر اقتدار آتاتركي بود، به پايان رسيده است و كشورها هويت خود را با به رسميت شناختن خرده فرهنگ ها و تلفيق آنان با رعايت حقوق برابر شکل می دهند.

عاصف حسینی

پژوهشگر در مدرسه سياستگزاري ويلي برانت - آلمان

Read 1917 time