نهم دسمبرسال گذشته میلادی، هنگامی که محمد اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان دست نواز شریف نخست وزیر پاکستان را در نشست "کشورهای قلب آسیا" می فشرد، شورشیان حمله طولانی و مرگباری را در قندهار آغاز کردند. پیش از آن نیز شهر استراتژیک کندز سه روز در تصرف طالبان بود. حالا این روزها بار دیگر طالبان حملات خود را بر ولسوالی ها افزایش داده اند. دست به دست شدن ولسوالی ها چه پیامی را در دیالوگ سیاسی افغانستان دارد؟
سال گذشته دقیقا در آستانه سفر رئیس جمهور به پاکستان، ، پارلمان افغانستان از او خواست تا پیام روشنی به کشور همسایه بفرستد؛ اما استراتژی صلح غنی خط و نشان کشیدن نه، بلکه متمرکز به این نکته است که کشور همسایه، پاکستان کمک کند تا شورشیان طالبان به میز مذاکره باز گردند.
تفاوت اساسی استراتژی صلح غنی با کرزی این است که رئیس جمهور پیشین انگشت اتهام را مستقیم به سوی اسلام آباد گرفته بود و از پاکستان می خواست تا دست از حمایت گروه های دهشت افگن بردارد؛ اتهام و راهکاری که طبیعتا به مذاق ارتش و سیاستمداران پاکستان خوش نمی آمد. اما غنی برخلاف، سعی کرده است تا به پاکستان بگوید که او نیز قربانی تروریسم است و باید در این راستا دست به کار شود. این چرخش فرصتی را برای پاکستان ایجاد کرد تا در منافع و "هزینه و نتیجه" خود بازنگری کند. بر همین اساس، حمله طالبان بر مکتب در پیشاور سبب شد تا پاکستان حداقل حساب خود را با گروه "تحریک طالبان پاکستان"، برادرخوانده طالبان افغانستان روشن کند. یورش نیروی زمینی ارتش به مناطق وزیرستان شمالی به منظور مقابله با "تحریک طالبان" با تخریب برخی پناهگاه های طالبان افغانستان نیز همراه شد که مورد استقبال امریکا قرار گرفت.
اما در سوی دیگر، طالبان گریخته از چنگال اردو پاکستان، آن سوی مرز در خاک افغانستان زیر سایه "داعش" جمع شدند. افغانستان و نیروهای امریکایی ادعا می کنند که این شورشیان تازه وارد را درهم شکسته اند. اگر چنین باشد، به نظر می رسد که پاکستان این بار در معادلات استراتژیک خود به این نتیجه رسیده است که نباید از هر گروه شورشی مخالف حکومت افغانستان حمایت کند. به عبارت دیگر، "میزان ریسک" حمایت از گروه های شورشی برای پاکستان به نقطه بالایی رسیده است.
به هر صورت، شواهد نشان می دهند که حملا گسترده اخیر طالبان بر ولسوالی ها الزاما به معنای دستیابی به "پایگاه جغرافیایی" نیست بلکه در واقع تقلایی برای ماندن و بقای این گروه است. حمله و کنترل سه روزه کندز در سال گذشته، تصرف چند ساعته ولسوالی های "خان آباد" و "خواجه غار" می توانند در چارچوب یک تئوری بررسی شوند؛ آن این که گروه طالبان احساس می کند که کنار گذاشته می شود؛ چرا که کابل و واشنگتن به صراحت و قدرت از اسلام آباد خواسته اند تا این گروه را به میز مذاکره بیاورد. سران این گروه هراس دارند که مبادا پاکستان به این خواست تن دهد. اما آیا پاکستان تن به چنین معامله ای می دهد؟
روند صلح هنگامی تابستان سال گذشته متوقف شد که خبر مرگ ملا عمر، رهبر پیشین طالبان افشا گردید. پس از آن به سرعت و وضاحت شکاف عمیق بین حداقل دو گروه عمده به رهبری ملا اختر منصور و ملا رسول نمایان گردید. به نظر می رسد ملا منصور با پنهان نگهداشتن مرگ ملا عمر به مدت دو سال تلاش کرده بود تا از یک سو روحیه جنگجویانش را بالا نگه دارد و از سوی دیگر منتظر خروج نیروهای رزمی بین المللی در پایان سال 2014 بماند. بر اساس همین ارزیابی، طالبان به رهبری منصور حملات خود را در بهار و تابستان سال گذشته در مناطق مختلف شدت بخشیدند تا از یک سو دست بالا در مذاکرات احتمالی صلح داشته باشند و از سوی دیگر به حامیان خارجی خود بفهمانند که در نبود ملا عمر نیز طالبان می توانند نقش آفرین باشد.
اما ملا منصور پیش از آن که بتواند حامیان خود را مجاب کند، از میان برداشته شد. رهبران طالبان با سراسیمگی ملا آخندزاده را به سرپرستی گرفتند. هرچند از چند و چون توان نظامی آخندزاده اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما به نظر می رسد که توانایی او هرچه باشد کمتر از ملا منصور است؛ رهبری که توانسته بود نهایتا انشعاب طالبان را ترمیم کند و سه روز کندز، شهر استراتژیک شمالی را به تصرف درآورد.
تسخیر و کنترل سه روزه کندز دستاورد بزرگی برای طالبان پس از 14 سال نبرد بود، اما در واقع برای حامیان آن کافی نبود. این مسئله در واقع ضعف استراتژیک طالبان را در مقابله با نیروهای امنیتی افغانستان نمایان کرد. علاوه بر این، انشعاب شاخه جدید طالبان و وقوع درگیری خونین بین آنها، و از سویی پیوستن برخی از جنگجویان به گروه "داعش" بیش از پیش این فرضیه را برای حامیان طالبان ثابت کرد که تاریخ انقضاء این گروه فرا رسیده است.
احتمال این که پاکستان گروه طالبان را به عنوان یک سرمایه گذاری کم سود معامله کند، زیاد است. پاکستان زیر فشار واشنگتن تن به چنین معامله ای خواهد داد تا از یک سو از ایالات متحده امتیاز بگیرد و از سویی سرمایه گذاری اش را معطوف به نقطه دیگری کند.
به نظر می رسد در رهبری جدید طالبان نیز کش و قوس بین این گروه و پاکستان همچنان وجود دارد و این گروه تلاش می کند تا همان استراتژی ملا منصور را ادامه دهد: جنگ برای "تصرف جغرافیای بقا!
جنگ در هلمند، تخار، سر پل و دست به دست شدن ولسوالی ها نشان دهنده این است که طالبان بیشترین تلاش خود را به خرج داده اند تا "جغرافیای بقا" برای خود دست و پا کنند. اگرچه طالبان ولسوالی ها را تصرف می کنند اما کنترول آنها بر ولسوالی ها به یک روز هم نمی رسد.
در شرایط کنونی اگر حکومت افغانستان ابتکار عمل را به دست بگیرد و از طریق واشنگتن بر اسلام آباد فشار وارد کند، حکومت ملکی و ارتش پاکستان دست به معامله خواهند زد. در غیر این صورت، اسلام آباد با دیپلوماسی قدرتمند خود همچنان با چهره حق به جانب، بر "ادامه سرمایه گذاری و حمایت خود از شورشیان" تجدید نظر خواهد کرد.
پاکستان ممکن است بر سر بهای طالبان چانه زنی کند، اما نهایتا آن را واگذار می کند و در عوض تمرکز خود را بر "شبکه حقانی" و دیگر گروه های خرد و ریز افزایش می دهد تا حوزه نفوذ خود در افغانستان را همچنان حفظ کند. نه تاکتیک جنگی طالبان، نه مدیریت پراکنده و نه سازمان گسیخته آن، هیچ کدام تهدید جدی برای امنیت افغانستان محسوب نمی شوند؛ بلکه تهدید اصلی "شبکه حقانی" است که از آن در محاسبات سیاسی - امنیتی غفلت صورت گرفته است.
در سوی دیگر، چنانچه حامیان طالبان تن به معامله سیاسی کلان بدهند، این آخرین فرصت برای این گروه است تا به پروسه صلح بپیوندد و به امتیازاتی در کابل دست یابد؛ در غیر آن، با وجود شکاف درون گروهی، رهبری ضعیف و ظهور داعش، و شکست پی هم در ولسوالی ها، فرصت دست بالای دیگری حداقل در آینده نزدیک نخواهد داشت. این مقاله در روزنامه "راه مدنیت".