شعر تازه

شعر تازه (9)

Sunday, 02 October 2016 19:26

اندوه سنگین می شود

Written by

IMG 6832

اندوه که سنگین می شود
می نشینم
پاترلینی گوش می کنم
چایم سرد می شود
و به خودم قول می دهم، فردا
وقتی از خواب برخاستم
فقط جای دندان های تو روی شانه ام باشد
جای لب هایت روی گونه ام
جای دستت روی موهایم
جای تمام تنم روی بدنت
و من آن صبح
در اداره بگویم
هوا خوب است
بمبی منفجر نشده
خبری نیست
و سیب تردی را مدام دندان بزنم
.......
اندوه که سنگین می شود
در خودم جمع می شوم
خلاصه می شوم در موسیقی و حافظ
و عصرها که یکدیگر را می بینیم
فکر می کنی
روی تاقچه قاب عکسی جا مانده است
که نه لبخند می زند نه حرف
گرد و خاکم را پس می زنی
گونه ام را می بوسی
و من بزرگ می شوم
می ایستم
با شاهنامه ای در دست و چشمانی براق
ای خدای صبح ها و عصرهای من

.......

Sunday, 31 July 2016 09:31

رستوران انار

Written by

pomegranate juice

رستوران تازه "انار"

دکور زیبا، چراغ های مسی، ترمه و موسیقی

صندلی خالی روبرو غم انگیزترین

صندلی این سو، غمگین ترین

صندلی این سو حرف می زند

کلمات را کنار هم می چیند

و زخمش را اندازه می گیرد

صندلی غمگینی که

قاشق، چنگال به دست می گیرد

و روزهایش را

تکه تکه می کند

اما شب... مثل تکه سنگی در گلویش

زندگی گس است، گس 

اگر شوری اشک بگذارد!

 

صندلی روبرو غم انگیزترین

صندلی این سو غمگین ترین

صندلی

چایش را محکم می گیرد

دستش می سوزد اما

سرد می نوشد

صندلی روبرو نگاه نمی کند

چیزی نمی گوید

صندلی این سو ساعتش را نگاه می کند

و خودش را می ریزد به خیابان

 

انار

اندوه ورم کرده درخت

که فقط سالی یک بار

ترک می خورد ....

من

سالی صد بار انار می شوم ...

 

31 جولای 2016

 
n 54048 1 600x374
وقتی غمگینم شعر می شوی
وقتی خوشحالم خاطره،
بین کلمات و عکس ها
طوری گیر کرده ام که پرنده ها
روی شاخه این روزهایم می نشینند
بسم الله می گویند و فال حافظ می گیرند
صبور باید بود
با کلماتی که با تاخیر
    از راه می رسند
نگاهی به ساعتت می اندازی
دیر کرده ام، یعنی
یک جایی
میان شعر و خاطره 
دست و پا می زنم
حافظ را می بندی و بختمان را
در لکه های فنجانی وارونه 
                                   جستجو می کنی!
لکه هایی که نه شعر دارند، نه خاطره ...
۳۰جولای
Monday, 23 May 2016 21:42

سال کبیسه ...

Written by
day poem Kopie
گناه سال کبیسه نیست که کسی
زادروزت را خجسته نمی گوید
گناه کابوسی است
که معشوقت را
در آغوش کسی نقاشی می کند که...
گناه درختان بیگناه
و روبان هایی رنگارنگ
که "عشق" و "کار" را بیهوده یکی کردند
                                روز اول ماه می
در بیابانی که عاطفه را
                         حتا
                            اندازه می گیرند
خط می کشند و
قیچی می زنند
تا برای تن دیگری بدوزند!
اینجا
همه سال هایمان یک روز کم دارند
همان روزی که خوشی را
ته جیب مان گم کردیم ...
Monday, 23 May 2016 21:39

شهربانو

Written by
6dc88e8303c06579236ceab1dc6e7bd8
 
باران نمی بارید اما
چشمم بارانی سرخی را می گشت در شلوغ شهر
که آتشی گداخته بود در خیابان!
عصر
دیدمت با سایه ای که کنارت راه می رفت
بارانی سفیدت
آب سردی بود روی همه پرسه هایم
                                             در شهرت
                                             که ورق می خورد در باران
                                             که ورق می خورد در اندوه
شهربانو!

13000303 464411260420707 5217211038132356910 n

رنگ داده بودی به این مرد خاکستری
که فقط سیگار می کشد
کنار گلدان ها
و خاکسترش را روی قالی ترکمن می پاشد
راستی
شب، آسمان، آتش و بامیان
یادت هست....
رنگ آدم می پرد وقتی
روبروی آینه 
عکس سیاه و سفیدی را می بیند
که چشمانش را زاغ خورده است
چشم بادامی ها 
تلخند
مثل من
من به آبی معتاد بودم و تو
به قهوه ای که خواب را از چشم ماهی ها هم
می پراند
رنگ پاشیدی روی سنگفرش خیابانی 
که سایه ام را آن روز عصر
آن قدر کش داد
که من رفتم و او نمی توانست از تو دل بکند...

17 اپریل

Monday, 23 May 2016 21:23

برای آوارگی ...

Written by

inde1

اگر هر آواره با خود شعری بیاورد
چه خواهد شد؟
آیا اروپا دیوان بیدلی نخواهد بود
با کلماتی گیج و عمیق
با حرف هایی از تاک های دمشق و بلخ
مدیترانه چطور دلش آمد
تو را با شعرهایت غرق کند
دریا چگونه توانست
این همه شعر را بنوشد و مست نشود
...
گلویت اینجا می خشکد
نه آب معدنی پاستوریزه!
نه شراب زیرخانه تاک های آلپ
هیچ چیز گلویت را تازه نخواهد کرد
چطور دلت آمد
کلماتت را اینجا دفن کنی
این جا قبر شاعران قبله ندارد
اینجا ما فقط در مکالمه یک حرف ساده گیر کرده ایم
سال هاست 
گیر کرده ایم
کودک شاعر من!

عاصف حسینی – 20 فبروری

Friday, 20 May 2016 20:14

چون آواره ای ...

Written by

 

عاصف حسینی 1

 

زبانت را به کام می گیرم

دستور کلمات را می شکنم

تا چیزی بگویم

مثل آواره ای که مرزها را می شکند

تا پیش از غروب آفتاب

به آبادی برسد ...

 

بامداد 18 اکتبر

Friday, 20 May 2016 19:56

... بهار عربی !!

Written by

image

 

به داعش گلوله می فرستيد
بفرستيد
اين باد خشمگين 'بهار عرب' 
از مديترانه می گذرد
٢٦ هزار بار بمباران طرابلس 
کتاب ابن خلدون را نیز پاره می کند!

سينه ام را سپر كنم؟
باكی نيست
اما اين قايق سوراخ سوراخ
هيچ كودكی را به يونان نمی رساند
و خواب خدايانش را آشفته نمی كند

روي زخمم نمك نپاش 
پرچمت را پايين بكش
بهار عرب فقط گلها را سرخ تر می كند
گلوله ها را داغتر