این روزها تا سخن از گفتگوهای صلح افغانستان شنیده می شود، بیدرنگ نام کشور کوچک عربی، قطر به میان می آید. یا در سوی دیگر اصرار دولت افغانستان دیده می شود که عربستان سعودی را نسبت به قطر ترجیح می دهد. اما سوال اساسی این است که رابطه افغانستان و دنیای عرب چیست؟ چرا باید در بحران داخلی افغانستان پای عرب ها در میان باشد؟
رابطه تاریخی افغانستان و دنیای عرب را شاید بتوان از حرکت پان اسلامیستی سید جمال الدین اسد آبادی ترسیم کرد؛ و یا شاید هم، از زمانی که امان الله خان قصد داشت تا پیشاهنگ اسلام مدرن شود. اما از هر زمانی که باشد، بدون شک برجسته ترین دوره داد و ستد و خانه شریکی افغان ها و عرب ها دهه هشتاد میلادی و اوج جنگ سرد بود.
اما چرا عرب ها در جنگ علیه شوروی علاقمندی نشان دادند؟ آیا عرب ها استراتژی معینی را در قبال افغانستان پیگیری می کنند؟ نگاه این دو به یکدیگر چگونه است؟
اگرچه افغانستان دهه هشتاد برای قدرت های بزرگ شرق و غرب میدان بازی بود؛ و برای کشورهای همسایه حیاط خلوتی برای تعادل قدرت به شمار می رفت؛ اما برای عرب ها جایی بود که می توانست سیاست داخلی آن ها را تنظیم کند. به نظر می رسد عرب ها (در اینجا دولت های عربی) به دنبال کدام استراتژی بلندمدت برای گسترش نفوذ خود در جهت نیل به "پان اسلامیسم" نبودند؛ بلکه تلاش می کردند تا به نوعی در راستای تقرب به غرب، و تعادل سیاست داخلی خود رو به افغانستان کنند.
پس از ترور سادات در سال 1981 به خاطر امضای معاهده صلح با اسرائیل، تب و تاب جهادیسم در بین "اخوان المسلمین" مصر، به عنوان قلب دنیای عرب، بالا بود. آن وضعیت بدون شک متاثر از فضای انقلابی گری در سراسر جهان در سایه جنگ سرد آن دوره نیز بود. حسنی مبارک اما پس قدرت گرفتن در سال 1982 به نظر می رسد که در آغاز با اخوان المسلمین رویه متفاوت و ملایمتری را پیش گرفت. چرا که او به درستی می دانست که سرکوب های شدید، نتیجه واژگونه داشته است. پیش از او حداقل سه بار این گروه اسلامیستی که می رفت تا گرایش تند سلفی را در خود نهادینه کند، در سال های 1948، 1954 و 1965 شدیدا توسط دولت سرکوب شده بود.
در همان سال (1982)، ملک فهد پس از مرگ برادرش ملک خالد در عربستان سعودی به قدرت رسید. او روابط کشورش را با ایالات متحده تقویت کرد و خرید تجهیزات نظامی از امریکا و بریتانیا را آغاز نمود. این گرایش بی پرده به سادگی نمی توانست توسط گروه های اسلامگرای تندرو دنیای عرب، به ویژه عربستان سعودی پذیرفته شود.
آن روزها جنگ افغانستان، بهانه خوبی بود تا اسلامگرایان تندرو به آن مشغول شوند؛ گروه های اسلامگرایی که پس از مناقشه اعراب و اسرائیل سر برآورده بودند و مشی تند در قبال دولت های خود پیش گرفته بودند. ماشین تبلیغاتی غرب در جهان از یکسو و پول عربستان سعودی کافی بودند تا هزاران عرب تندرو از کشورهای عربی سازماندهی، و برای جنگ علیه "شوروی ملحد" به افغانستان فرستاده شوند.
عبدالله یوسف عزام (1941- 1989) رهبر مذهبی بلندرتبه فلسطینی، شخصیت کلیدی سازماندهی جهادی های عرب در افغانستان بود. عبدالله عزام پس از اشغال افغانستان توسط شوروی، فتوایی صادر کرد و گفت: "دفاع از سرزمین مسلمانان، اولین فرض پس از ایمان است". عبدالله عزام در کتاب "دفاع از سرزمین های مسلمانان" نوشت: "هر فرد از میان عرب ها که می تواند در فلسطین بجنگد، پس باید [جنگ را] در آنجا (افغانستان) آغاز کند. و اگر او ناتوان است، باید به [جهاد] افغانستان کمک کند". او همچنان گفت که هرچند جهاد در فلسطین به خاطر دلایل عملی مهمتر است، با آن هم "باور ما این است که باید [جهاد] را در افغانستان پیش از فلسطین آغاز کنیم".
عزام دفتری را در شهر پیشاور به نام "مکتب الخدمت" پایه گذاشت تا کمپ های آموزشی مجاهدین را در مناطقی از افغانستان تامین و مدیریت کند؛ و همچنان به سربازگیری از کشورهای دیگر جهان، به ویژه دنیای عرب بپردازد. تخمین زده می شود که عبدالله عزام بیش از 20 هزار جهادی را از 20 کشور جهان در جنگ علیه شوروی سابق در افغانستان، آموزش داده بود.
افغانستان؛ سرزمین جهاد
ماشین تبلیغاتی غرب در بسیج کردن جهادی های عرب در دهه هشتاد نقش کلیدی داشت. تبلیغات غرب به همراه فتوای علمای دینی آن قدر قوی بودند که افغانستان کم کم به تنها مکان مقدس برای جهاد سمبولیزه شد. سرزمینی که فقط جهاد در آنجا ممکن بود. این "سمبولیزه" کردن جهاد در جغرافیای افغانستان برای سال های سال دوام کرد؛ آنچنانی که هر مسلمانی که قصد برآوردن "فرض جهاد" داشت، بیدرنگ به سوی افغانستان می شتابید. اکنون نیز هرازگاهی که گروه های تندرو اسلامگرا دست به حمله یا تهدید در گوشه کنار جهان می زنند، اولین خواست آنها "خروج نیروهای خارجی از افغانستان" است.
مارک زاگمن در کتاب "فهم شبکه های ترور" در مورد عملکرد تبلیغاتی غربنوشته است: "جهادی ها به طور قابل توجهی در رسانه های امریکا اساطیری (رمانتیک) شدند. آنها دید و بازدیدهایی از کلیساهای امریکا داشتند؛ جایی که آنها به خاطر باور روحانی شان در جنگ علیه مارکسیسم و بی خدایی ستایش می شدند".
علاوه بر این، تبلیغات قدرتمند غربی سبب شده بود تا حضور در افغانستان یک عمل قهرمانانه پنداشته شود. عرب هایی که به افغانستان می آمدند شدیدا از سوی دولت و مردم کشورشان قهرمان شناخته و ستوده می شدند. این مسئله باعث می شد تا جهادی های بیشتری به سوی افغانستان سرازیر شوند. پیتر برگن، کارشناس سیاسی نوشته است: "جهادی ها هم در میان گروه های جنگجو و هم در بین مسلمانان عادی مشروعیت و پرستیژ قابل توجهی به دست آوردند".
حتا گفته می شود که با آغاز سخنانی پیرامون بیرون رفت نیروهای شوروی در سال 1986 موج جدیدی از عرب ها به افغانستان سرازیر شدند تا فشار بیشتری بر دولت کمونیستی کابل وارد کنند؛ اما در واقع هدف آنان کسب مشروعیت و اعتبار از جنگ افغانستان برای خانه بود.
شکست "سرزمین جهاد"
اولین شکست مفهوم "افغانستان، سرزمین جهاد" در جنگ اول خلیج(91-1990) رخ داد که در آن کشورهای مسلمانی مانند عربستان سعودی، مصر، سوریه، مراکش، قطر عمان، امارات متحده عربی و حتا پاکستان در ائتلاف ضد عراق شرکت کرده بودند. ائتلاف این کشورها علیه یک کشور مسلمان دیگر سبب واکنش شدید گروه های اسلامگرای دنیای عرب شد؛ و نگاه ها یکباره از افغانستان به عنوان سرزمین مقدس جهاد به کشورها و دولت های خودی معطوف گردید.
بار دوم پس از حملات یازدهم سپتمبر 2001 بود؛ هنگامی که معادلات سیاسی جهان یکباره تغییر کرد. این بار جهادی هایی که با مشروعیت و پرستیژ کسب شده از جنگ افغانستان در خانه هایشان به سر می بردند، مورد ظن شدید دولت ها قرار گرفتند؛ دولت های عربی که هم پیمان غرب خوانده می شدند. تغییر جغرافیا، مفهوم "جهادیسم" را تغییر داد. "جهادیسم" که در افغانستان معنا می یافت، در کشورهای خودی به "تروریسم" تغییر مفهوم پیدا کرد. دیگر قهرمانان عرب که به خانه بازگشته بودند، از سوی دولت آن کشورها مورد استقبال نبودند؛ بلکه تروریست هایی بودند که نباید از خطوط قرمز عبور می کردند.
پس از این دو مرحله بود که گروه های مختلف جهادی در درون این کشورها شکل گرفت و مبارزه بر اساس تجربیات جنگ های چریکی افغانستان شروع شد. گروه های کوچک و افراد مستقل که کمتر سازمان یافته بودند، در کشورهای عربی مانند، یمن و عراق سر برآوردند. گروه هایی که هرچند نگاه فراوطنی و جهانی داشتند، اما عملکرد آنها در چارچوب خاک خودشان بود.
حتا مثلا گروه "تحریک طالبان پاکستان" یک نمونه از این تشکل ها می تواند باشد. این گروه برای سرنگونی رژیم پاکستان و بسط شریعت اسلامی فعالیت می کند. در حالی که پیش از آن دولت پاکستان همواره به آنان تلقین می کرد که سرزمین جهاد فقط و فقط افغانستان است.
اما الویر روی کارشناس مشهور فرانسوی بر این باور است که "جهادی ها پس از 1991 ضد غربی نشدند، بلکه آنها همواره این گونه بوده اند". یعنی اسلامگرایان افراطی حتا پیش از گسیل به افغانستان، دشمن دولت های غرب گرای عربی بودند.
به بیان دیگر، این سخن الویر روی، گفته عبدالله عزام را نیز تقویت می کند که جهادی های عرب با رژیم کشورهایشان که گرایش به غرب داشتند، موافق نبودند؛ اما از آنجایی که "جهاد در افغانستان" اولویت بود، به این کشور سرازیر شدند.
عرب ها پس از طالبان
عرب هایی که پس از سقوط رژیم کمونیستی کابل به خانه بازگشته بودند، دیگر نمی توانستند با قاطعیت گذشته به افغانستان بنگرند. در افغانستان دهه 90 جنگ داخلی شدیدی بین گروه های مجاهدین در گرفته بود. همان هایی که عرب ها با بیشترشان همکاری مشترک داشتند. پس از سقوط کابل و ظهور طالبان، وضعیت باز هم تکرار شد. از یک سو اراده و تبلیغات گذشته غرب در مورد افغانستان وجود نداشت؛ از سوی دیگر، عرب ها بین دو راهی یا حتا چند راهی مجاهدین و طالبان افغانستان درمانده بودند.
در وضعیت سیاسی جدید افغانستان نیز، نگاه عرب ها به افغانستان گنگ و نامشخص است. عرب ها اراده مشخصی در قبال افغانستان ندارند. ظاهرا، آنها غالبا نتوانسته اند بین مجاهدینی که در دولت نوپای کابل هستند و طالبان یکی را انتخاب کنند. هرچند طالبان ادعا می کنند که جنگجویانی از کشورهای مسلمان آنها را یاری می کنند، اما بدون شک به پیمانه و سازمان یافتگی حمایت عرب ها (دولت و مردم جهان عرب) در دهه 80 نمی تواند باشد. طالبان و گروه های شورشی مرتبط با القاعده، اکنون از جنگجویان عرب تنها به عنوان وسیله یی برای سربازگیری و رودحیه دادن به نیروهای داخلی استفاده می کنند؛ برخلاف دهه 80 که حضور جنگجویان عرب با پول و اسلحه فراوان همراه بود.
"بهار عرب"؛ پایان برادرخواندگی؟
تاثر تحولات عرب برای گروه های جهادی حداقل این است که آنها دیگر افغانستان را تنها "سرزمین جهاد" نمی پندارند؛ بلکه اولویت را در کشورهای خود می بینند. این وضعیت سبب شد تا بسیاری از چریک های جهادی با تجربه، به جنگ های خیابانی لیبی بپردازند. دیگر همان اندک افرادی که در مناطق سرحدی و افغانستان حضور داشتند، به کشورهایشان بازگشتند تا انقلاب را در آنجا پیش ببرند. خبرگزاری فرانس پرس، روز دوم ماه فبروری به نقل از یک مقام غربی نوشت: "به نظر می رسد که سرچشمه کسانی که از خارج به جهاد در افغانستان و پاکستان بپیوندند، در حال خشکیدن است".
اما برای دولت های عربی، افغانستان دیگر معنای خاصی ندارد. دیگر افغانستان حتا نمی تواند یک "شهربازی" برای کودکان شر و شوخ این دولت ها باشد تا برای کاهش فشار داخلی آنان را به آنجا تبعید کنند. عربستان که "پدرخوانده" گروه های جهادی و طالبان بود، حتا این روزها کمتر سعی می کند درگیر بحران افغانستان شود. شاید دولتمردان این کشور می داند که بازی با این آتش چه خوب چه بد، می تواند تاوان سنگینی مثل ظهور بن لادن های دیگر بر دوش آنان بگذارد.
اما قطر، کشوری که ریاست اتحادیه عرب را بر عهده دارد، این روزها بازیگر فعال اما کم تجربه سیاست جهانی است. به نظر می رسد که این کشور کوچک حاشیه خلیج فارس، تلاش می کند تا با دیپلوماسی فعال، خلا ناشی از ساختار کهنه قدرت کشورهای بزرگ عربی، مانند عربستان را در بازی جهانی پر کند. اما این که قطر تا چه اندازه می تواند در شکل دهی مدیریت جدید دنیای عرب نقش بازی کند، قابل پرسش است.
قطر پس از میانجیگری ها در مناقشات کشورهای عربی و افریقایی، این بار سعی کرده است تا میز گفتگوی طالبان و ایالات متحده را به منظور پایان جنگ دهه ساله در افغانستان تدارک ببیند؛ اما این ابتکار عمل با سوء ظن از سوی حکومت کابل دیده می شود. به همین دلیل، دولت افغانستان از قطر خواسته است تا هیئتی را به کابل بفرستد و در رابطه با نقش آن کشور در مذاکره با طالبان توضیح دهد. این نگرانی از آنجا ناشی می شود که حامد کرزی، رییس جمهور افغانستان گمان می کند که از مذاکرات صلح به حاشیه رانده شود. اما قطر کشوری که حتا در کابل سفارت ندارد، چگونه می تواند مناقشه افغانستان را پایان دهد و بین طالبان و دولت افغانستان میانجیگری کند؟
16 فبروری 2012
پیونداین مقاله در وبسایت بی. بی. سی فارسی و دانشنامه آریانا
Read 981 times